سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکو نیست خاموشى آنجا که سخن گفتن باید ، چنانکه نیکو نیست گفتن که نادانسته آید . [نهج البلاغه]
ابا صالح

این روزها حرف برای گفتن بسیار است ، حرف عشق مقدس ...
عرفه نزدیک است ، همان روزی که حاجیان به صحرای عرفات میروند در پی دوست ، صفائی دارد در بیابان های سوزان و بی آب و علف در پی دوست رفتن و بی خانمان گشتن ، عرفه معشوقی که سالها در پی او میگشته ای در بیابان است و مُحرم ، هر چیزی که در خود نشان از بی عشقی و ریا و ناپاکی دارد بر همه حرام است در این بیابان ، و همه باید فقط به ذکر رخ یار بپردازند و به دنبال یافتن معشوق سرگردان شوند ، عرفه یار به گلچین میپردازد ، به گلچین پاکان و عاشقان از ناپاکان ، عرفه عجب غوغائی است در این بیابان ، عرفه عجب بازاری در بیابان برپاست ، بازاری که در آن فقط متاع عشق خریدار دارد و بس ، عرفه خریدار آگاه است و جنس پاک را از ناپاک میبیزد ، عرفه متاع عشق کدامیک از ما را میخرند؟ ، اصلا برای فروش چیزی داریم یا نه؟ ، عرفه روز بخشش است و کـَرَم ، روزی که میگویند اگر در شب قدر - شبی که فرشتگان به خرید می آیند - متاع کسی را خریداری نباشد ، باید امید به این روز داشته باشد که شاید متاع عشقش را بخرند ، خدایا متاع من نیز خریدار دارد یا نه؟ ، دلهره ای سهمگین در دلم ساکن است امشب ، نکند عرفه من نیز در گروه ناپاکان و عاشقان دروغین قرار گیرم ، نکند بگویند که معشوق به دل تو میلش نیست و هر چه از آن حس غریب دم زده ای دروغ بوده است و پوچ ؟!!! ، اگر چنین شود یعنی من نیز مرده ام پیش از آنکه بمیرانندم ، فرشته ی مرگ ، عشق مرا نیز میرانده است و خود نفهمیدم ...
معشوقا گر چه میدانم که در درگهت راهی برای من نیست ، ولی تو خود وعده داده بودی که اگر به سویت آیم مرا نمیرانی ، حال روز عمل به وعده فرا رسیده است ، من مانده ام و امید به لطف تو ، دیگر همه چیز در دست توست ...
عرفه من خواهم آمد با دلی آکنده از امید به لطف تو و شرم و خجالت از داشتن این متاع ناچیز و بی ارزش ، ولی متاع مرا نیز چون متاع آن پیرزنی که به خرید یوسف آمده بود ، تنها با کلافی پشمین ، خریدار باش و پر بهایش گردان ...
عرفه قیامتی ست در بیابان و صحرا ، بیابان عشق ، عرفه معشوقی که سالهاست در پی اش بودم و بر من رخ نمایان نمیکرد ، نقاب از چهره بر میکشد تا عاشقان او را بشناسند و به او بپیوندند ، آیا من نیز او را خواهم شناخت؟!!!
فقط در دلم امید دارم ، و تنها با این امید است که شب را به سحر خواهم رسانید و بس ...



  • کلمات کلیدی :
  • سید عبدالله قاضی مرعشی ::: دوشنبه 84/1/29::: ساعت 7:34 عصر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 4
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدید :12301

    >> درباره خودم <<

    >>آرشیو شده ها<<
    1

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    ابا صالح

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<