سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاکدامنى زیور درویشى است ، و سپاس زینت توانگرى . [نهج البلاغه]
ابا صالح

ای آشنای غریب!

ای عصمت هشتم! کوچه های نیشابور، هنوز بوی کلام عطرآگین تو را دارد.

هر روز که خورشید خراسان، سینه ریز زرینش را از شوق می درد و انبوه دانه های

 طلایی اش از فراز آسمان بر حَرَمت می پاشد، کبوتر دل، بهانه کنان به سوی حرم تو پر می کشد؛

 همان وتری که هر روز، به سوی دانه های مِهری می رود که برایش می پاشی.

هوای صحن و سرای تو، پُر از زمزمه است و آسمان آکنده از ذرات لطیف حضوری است که

 چهره زائران خسته را می نوازد.

در بارگاه تو، هیچ کس غریب نیست. سلام بر تو ای آشنای غریب!

سلام بر تو، که توس، با آمدنت مدینه ایمان شد. و ما هر روز، در «مشهد» عاشقان،

 نگاهمان را به نگاه تو پیوند می زنیم.

هر سحر، به کوچه های ایوان نگاه روشنت کوچ می کنیم و چون پرنده ای غریب، به

 گوشه حَرَمت پناه می بریم.

هر روز، در سایه سار مزارت مویه کنان، شانه های خسته مان را می لرزانیم.

هر شب، فانوس اشک هامان را روشن می کنیم و دست های عاطفه مان را به

دامان پر مهر و محبت تو می آویزیم.

و انگور، زهر آگین است ...

مقابل هم نشسته اند؛ یک سو نهایت نفرت و دیگر سوی، نهایت مهربانی!

مأمون، سرا پا کینه و امام سرا پا کَرم. برقی شوم، در نگاه مأمون موج می زند و

چشم های گستاخش، پرده از راز مخوف درونش بر می دارند! و چشم های نجیب

 امام، سه به زیر و محجوب و آگاه از اسرار نهانی مأمون!

مقابل هم نشسته اند؛ یکی از تبار پست ترین زمینیان و دیگری از نسل پاک ترینِ

 آسمانیان. مقابل هم نشسته اند؛ یکی بنده بی چون و چرای شیطان و دیگری

 همسایه دیوار به دیوار خدا. ثانیه ها، لنگ لنگان قدم بر می دارند، ضربان زمان،

 کند شده و نفس هایش به شماره افتاده؛ حتّی هوا هم احساس خفگی می کند.

دستی پیش میرود. دستی که قرار است روسیاهی خود را بر اوراق تاریخ بنگارد.

 دست خوب می داند که انگور، زهرآگین است. نگاه امام گذشته ها را مرور میکند ...

نگاه امام علیه السلام زایر کوچه پس کوچه های مدینه میشود.

نگاه امام، به طواف یک در سوخته میرود.

نگاه امام، به در خانه کریم اهل بیت علیه السلام میرود.

نگاه امام در غربت، مدینه را میجوید.

و امام همچنان آرام است.

لحظه ها می ایستند. صدای مویه ملایک بلندتر می شود.

دست، خوشه انگور را به سمت امام درار میکند. دست بی شرمانه مرگ را به

 امام تعارف می کند:

"بفرمایید ... یابن الحسن از این انگور میل کنید." و رضا (ع) تبسمیی تلخ بر لب

می نشاند و ...



  • کلمات کلیدی :
  • سید عبدالله قاضی مرعشی ::: دوشنبه 84/1/29::: ساعت 7:32 عصر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 6
    بازدید دیروز: 11
    کل بازدید :12314

    >> درباره خودم <<

    >>آرشیو شده ها<<
    1

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    ابا صالح

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<